من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که میبینم بد آهنگ است........
گفت: بر خلاف آنچه درباره وظیفه بودن شرکت در انتخابات گفته میشود، رأی دادن یکی از حقوق شهروندی ماست و من باز هم مثل سالهای گذشته افتخار ادای این حق را به دیگرانی که از وضعیت کنونی رضایت دارند، واگذار کردم.
گفتش: ای شهروند محترمی که به عدم مشارکت خود مفتخری! این حق یا وظیفه را که میگویی با توجه به شرایط، نسبی است؛ یعنی این که مثلا در وضعیتی که همه چشمها به دروازه ایران دوخته شد که کی گل می خورد و مردم به حکومتشان چه وقت یک نه بزرگ میگویند؛ انجام وظیفه بر حق شهروندی ارجحیت دارد چرا که هر یک از ما قسمتی از یک پیکره واحد با سرنوشتی مشترک هستیم یعنی یا همه یا هیچ کس، پس نمی توانیم وقتی بیگانگان برایمان تیز کرده اند بنشینیم و نظاره کنیم.
گفت: وظیفه چیزی است که اگر از انجام آن سر باز زد سزاوار مجازات خواهی شد در صورتی که حق، قدرت انتخاب به تو میدهد و پیامد تنبیهی به دنبال ندارد.. از همه اینها گذشته وقتی پول نفت بر سر سفرههای مردم نمیرود چرا دولتیان باید طلبکار رأی مردم باشند!؟ من نمیدانم چرا تا موسم انتخابات فرا میرسد همه دلسوز مردم میشوند و به یاد بدبختی و نداری آنها میافتند. مردم ...! راستی این مردم هم که هر چه بلا بر سرشان بیاید پوست کلفت تر میشوند و مشارکتشان حداکثری تر میشود.
گفتش: شهروند گرامی شما که همه را با یک چوب میزنید و نقره داغ میکنید.. آخر معلوم نیست مشکل از مردم است است یا حکومت ...!؟
گفت: والا چه بگویم!!!؟ اول که از ماست که بر ماست .. بعد این که بالاخره نباید دست و رو دست گذاشت و دید که کارناوال انتخابات هر دوره با شرایطی نابرابر برگزار می شود و هیچ اتفاق میمونی پس از این نمایش مردم سالارانه در زندگی مردم حاصل نمیشود... همیشه نباید برای ابراز نارضایتی داد و قال راه انداخت و هوچی بازی در آورد؛ یکی از قوی ترین راه های اعتراض سکوت و تخطئه است.
گفتش: سکوت و تخطئه انتخابات، بایکوت و خودسانسوری خودت است.. تو به عنوان یک شهروند و بالاتر از آن به عنوان یک انسان نمی توانی نسبت به شرایط جامعهای که در آن زندگی میکنی بی تفاوت باشی.!! اگر رأی ندهی دیگرانی که مورد تأیید تو نیستند زمام را به دست میگیرند. شما اگر خود را یک شهروند صاحب حق میدانی باید در این عرصه احقاق حق کنی.
گفت: به هیچ وجه به رسانههای بیگانه اسلام ستیز کافرکیش مستکبر کاری ندارم، ما در این جامعه زندگی می کنیم پس بهتر است خودمان را گول نزینیم اینها همه شعارهایی برای ایجاد مشارکت حداکثری و اختفای نارضایتی موجود در جامعه است؛ حفظ آبروی کشور در عرصه بین المللی و مشت زدن بر دهان استکبار جهانی با شرکت در انتخابات به دست نمیآید، اگر می خواهیم پوز استکبار را به خاک بمالیم باید فکری به حال اقتصاد بیمار نفت زده خود بکنیم و درآمد سرانه خود را افزایش دهیم.
گفتش: زیادی تند میروی؛ مملکت ما یک مملکت نوپا با شرایط فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی خاص خود است. مملکتی که پس از انقلا ب مورد اعمال انواع و اقسام تحریم های اقتصادی و بی مهری هم پیمانان قرار گرفته است از همه مهم تر ما یک دوره هشت ساله جنگ تحمیلی را پشت سر گذاشتیم که در بسیاری ابعاد مانع پیشرفت ما شده است و هنوز خاکستر سرد عوارض جنگ بر چهره شهرهای مرزی ما باقیست؛ بنابراین رسالت و مسئولیت اجتماعی ما این است که با حکومتیان خود یکدل شویم.
گفت: این حرفها در جای خود صحیح است، من هم اکنون به چه کسی میتوانم اعتماد کنم وقتی در جامعه خود کوچکترین احساس امنیتی از نظر اقتصادی، اجتماعی، تأمین نیازهای اولیه و و و ندارم. وقتی انتخابی که سر و ته آن کوچکترین تغییر مثبتی در زندگی ما ایجاد نمیکند همان بهتر که نباشد چرا من بازیچه سیاسی بازی بعضی فرصت طلبها شوم.!؟
نماینده ای که حاضر است برای نماینده شدن تبلیغات میلیاردی انجام دهد به طور حتم چشم به درآمد شاید دندان گیر یک دوره نمایندگی مجلس نبسته و در صدد است تا با استفاده از این جایگاه، گلیمهای اعلای خود را از آب گل آلوده بیرون بکشد و برود. در این میان اگر باجی هم بدهد برای منافع خود داده است.
گفتش: به مصداقها کاری نداشته باشیم با یک نگاه عمودی به وضعیت کشورمان میتوان دریافت در خاورمیانه در مرکز نفت دنیا قرار گرفتهایم در این منطقه اکثریت کشورهای مسلمان صاحب بزرگترین منابع نفت و گاز هستند و زورمداران دنیا برای تأمین رفاه آینده مردم خود چشم طمع به مال و منال ما دوختهاند؛ گویی که ما خود نیازی به آنها نداریم. آنها از این اختلافها در منطقه سود میبرند و منتظرند تا مردم از فشار نارضایتی خود را به دامان آنها بیاندازند.. آری اینچنین نیست برادر...
گفت: من چگونه میتوانم در جامعهای برخوردار از لایههای متعدد قدرت و یک دموکراسی تشریفاتی حق تصمیم گیری برای سرنوشت مشترکمان را داشته باشم؛... همیشه به وقت انتخابات افسرده و پر اندوه و کینه می شوم و از مردمی که دلشان به تغییر اوضاع با رأی دادن خوش است، دلم میگیرد... درد دل زیاد است و مجال کم .. و دیگر کلماتم زیر تیغ سانسور گیر میکند.
گفتش: اینقدر دل نازک نباش برادر ! راست بایست و حرفت را بزن. اولا که انتخابات تشریفاتی نیست و شما هم دلیل افسردگی خود را در زندگی شخصی خود جستجو و روانکاوی کن. به یقین انتخابات مناسبترین ساز و کار جابهجایی قدرت و نوعی خانهتکانی و نوشوندگی در عرصه قانونگذاری جامعه است؛ شما بیش از حد بدبینانه و ماکیاولیستی به مسأله قدرت در کشورمان نگاه میکنی.. شما بهتر است به جای دل سوزاندن به حال مردم اندکی در وضعیت کنونی جهان و مناقشات کشور در عرصه بین المللی مطالعه بفرمایید.
گفت: گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ما ... البته آنچه به جایی نرسد فریاد است
« باید برای روزنامه آگهی تسلیتی بفرستم.....! »
گفتش: آنچه شرط بلاغ بود ما گفتیم، خواه پند گیر خواه ملال
امام پنجم شیعیان می گوید: به تو خیانت میکنند، تو مکن! تو را تکذیب می کنند؛ آرام باش! تورا می ستایند؛ فریب نخور! تورا نکوهش میکنند؛ شکوه مکن! مردم شهر از تو بد می گویند؛ اندوهگین مشو! مردم تو را نیک می خوانند؛ مسرور مباش! آنگاه تو از ما خواهی بود.
« پیشنهادی بهش می کنم که نتونه رد کنه !! »
می گویند فیلم های ماندگار سینما با دو عنصر موسیقی و دیالوگ در اذهان جاودانه می شوند.
این دیالوگ به یاد ماندنی دون ویتو کارلیونه در فیلم پدرخوانده یک بود. چطور می شود بعضی از دیالوگ های ماندگار فیلم های برجسته تاریخ سینما که برخی هویت ویژه ای یافته اند را از یاد برد. دیالوگ هایی مثل:
- بازی وقتی تمومه که بشکه بگه! (دیالوگ پل نیومن در نقش ادی تند دست در فیلم بیلیارد باز)
- چارلی ! من می خواستم برای خودم کسی بشم ... (دربارانداز - الیا کازان)
- حالا نمی توانم درباره اش تصمیم بگیرم، شاید فردا به آن فکر کردم. (برباد رفته - ویکتور فلمینگ)
و یا دیالوگ « راستشو بخوای عزیزم اصلاً برام مهم نیست.» که از سوی « رت باتلر» در فیلم « بر باد رفته» از به یاد ماندنی ترین دیالوگ های تاریخ سینما هستند.
ادامه مطلب...
مجله فرانسوی لوموند: «حاج قربان سلیمانی؛ کسى که درهاى بهشت را به روى غرب گشود.»
اگر عکس او را به هر فرانسوی نشان دهید او را خواهد شناخت. فرانسویها به او لقب «گنجینه راستین ملى» را دادهاند...... اما در ایران از هر 100 نفر حتی یک نفر هم اسم او را نشنیده است و این از لطف و هنردوستی و فرهنگنوازی جامعه ماست. حتی جامعه موسیقی کشور نیز او را قبول نکرد تا این که این پیر عشق به جشنوارههای مختلفی در سراسر دنیا دعوت شد و به رسم تقدیر چندین دکترای افتخاری موسیقی دریافت کرد.
می گفت: « وقتی ساز می زنم همه چیز را از یاد می برم. در وضعیت معمولی نشستن برایم سخت است؛ نیم ساعتی که می نشینم، خسته می شوم. اما ساز که می زنم؛ تو بگو دوساعت؛ سه ساعت می زنم. دیگر حواسم به چیز دیگری نیست. من با سازم حرف می زنم. سازبه من می گوید؛ حالا بزن یا نزن. نمی دانم او ساز من است یا من ساز او... وقتی که ساز و نوایش آدم را گیر بیندازد دیگر نمیتوانی از چنگش آزاد شوی. در این حال است که از خود بی خود میشوم، حساب زمان از دستم در میرود و تمام بدنم خیس عرق میشود. سیمهای ساز جان میگیرند و با هر پنجه من به فریاد و لرزه در میآیند.»
قربان قلی بردی محمداف، رئیسجمهوری ترکمنستان اعلام کرد: گاز صادراتی این کشور به ایران به دلیل درخواست برخی ایرانیان وطن نشناس و ایادی استکبار قطع شد. وزیر نفت کشورمان هم دستور داد برای همدردی با مردم سیستم گرمایی وزارتخانه را خاموش کنند. رسانهها از لغو همه پروازهای کشور به دلیل بارش سنگین برف خبر دادند.بنگاههای خبرپراکنی مخالف نظام جمهوری اسلامی نیز از بروز ناآرامیهایی در شهرهای شمالی کشور به دلیل درگیری نیروی انتظامی با صیادان و قطع گاز و بی نانی شایعه دادند.
در فرودگاه شیراز خسته و کلافه منتظر اعلام پرواز به سوی تهران بودم. به شدت از وضعیت مملکت که با بارش برف به هم ریخته بود، شاکی بودم؛ البته با این تصور که شهرهای شمالی کشور روسیه و کشورهای شبه جزیره اسکاندیناوی نیز بیشتر روزهای سال با مشکل سرما و برف و فرودگاه و عدم تأمین نیازهای مردم خود روبهرو میشوند خود را تسلا میدادم و از این که چرا آنها جزو کشورهای تراز اول دنیا به شمار میآیند در شگفتی بودم.
با ناباوری و دلسوزی در حال تماشای مردم دور و برم بودم. روی نیمکت جلویی من یک روحانی با موبایل خود مشغول بود و یک خارجی در کنار او کتابی انگلیسی با عنوان آخرین انقلاب بزرگ را مطالعه میکرد. در گوشهای دیگر مادری به بچه اش شیر میداد و در سویی دیگر عدهای از محمدعلی کشاورز و بعضی دیگر از شخصیتهای تلویزیونی حاضر در سالن فرودگاه امضا و با آنها عکس میگرفتند. کارکنان فرودگاه بسیار عصبانی به نظر میرسیدند و با تشویش فراوان با تلفن صحبت میکردند و از این سو به آن سوی سالن فرودگاه میدویدند.
همین طور با تماشای مردم و یافتن اشتراکاتی در اعضای صورتشان و تصور این که به چه چیز میاندیشند خود را سرگرم کرده بودم که نگاهم به روی مردی شبیه به جهودها گیر کرد.....
کنار نیمکتهای خالی سالن انتظار پرواز فرودگاه روی زمین نشسته و زانوانش را میان دست های خود جمع کرده بود. با آرامش عجیب و شادی پنهانی در چهرهاش از پشت عینک فلزی گرد ته استکانی به اطراف نگاه میکرد. ظاهر و شمایل خاص او همه را به خود جلب میکرد. کلاه سیاه لبهدار، ریش خرمایی بسیار بلند، سبیلی تراشیده و لباسی ساده به تن داشت. در نگاه اول به یهودیها شباهت داشت. کنجکاوی مقدسم یا به عبارت سادهتر فضولی آزاردهندهام تحریک شد. دیگر آرامش نداشتم. میخواستم با او حرف بزنم و دربارهاش بدانم.
با ترس خاصی که در چنین شرایطی آویزان وجود آدم میشود به بهانه دیدن تابلوی اعلان پروازها به او نزدیک شدم. دوربین عکاسی به گردنم بود... یکی از دوستان همراهم از دور با اشاره به آن شخص به ظاهر یهودی و همراهانش گفت: همشهریاتو تحویل بگیر!....... در فکر بودم که به چه بهانهای با او هم صحبت شوم؛ با خود میگفتم نکند فکر کند که میخواهم نسبت به او ، یهودیان و رژیم غاصب صهیونیستی (اسرائیل) که باید از روی زمین محو شود، با انکار هولوکاست، ابراز انزجار و برائت کنم و انگیزهام از ارتباط با او فعالیت ضد جاسوسی است که .......
ناگهان متوجه سنگینی نگاه او به روی خود شدم. بیدرنگ و بدون رعایت آدابی خاص به زبان مشترک انسانهای سراسر جهان هر دو همزمان سری تکان و لبخندی حواله یکدیگر کردیم.. بلافاصله به سمتش رفتم و دست خود را دراز کردم. از زمین بلند شد و دستم را به گرمی فشرد. با لهجه آمریکایی تمیز و روشنی انگلیسی حرف میزد و بسیار مشتاق گفت و گو با من بود.
اسمش جیمز کوپر 38 ساله و متأهل بود. در ایالت ایندیانا آمریکا زندگی و در دانشگاه آنجا درباره خاورمیانه مطالعه میکرد..... او را نسبت به این که زبان انگلیسی را به خوبی نمیدانم، متوجه کردم و او با حوصله سعی در تداوم گفت و گو با من داشت. همراهانش را یک به یک معرفی کرد و یکی از آنها که استاد دانشگاه بود پس از ارزیابی از مرغوب و گران بودن دوربین عکاسی که به گردنم بود کارتی را پشت نویسی و تقدیم من کرد.
از جیمز درباره هدفش از سفر به ایران سئوال کردم و او با شور و حرارت خاصی گفت: ما در قالب یک گروه 14 نفره از مناطق مختلف آمریکا و کانادا با انگیزه برقراری یک ارتباط مطلوب و مؤثر بین مسلمانان و مسیحیان و همچنین با هدف آوردن پیام صلح به ایران سفر کردیم.
جیمز کوپر ادامه داد: ما مخالف جنگ و خواهان صلح هستیم؛ با دولت آمریکا درباره این مسأله بارها صحبت کردهایم و پیام صلح خود را نیز برای مردم ایران آوردهایم. ما در ایران هیچ نگرانی و اضطرابی نداریم و در بازدید از شهرها و دانشگاههای مختلف ایران توانستهایم با ایرانیها ارتیاط بسیار خوبی برقرار کنیم.
جیمز گفت: در دو روزی که در تهران بودیم از موزه ملی، منزل امام خمینی، کاخهای شاه و هلال احمر دیدن کردیم. به کاشان و اصفهان و شیراز رفتیم و از آثار باستانی آنها بازدید کردیم. قرار بود برای گفت و گو با دانشگاهیان به دانشگاه اصفهان برویم که متأسفانه بارش سنگین برف در ادامه برنامه ما اختلال ایجاد کرد، با این حال برنامه ما در روزهای آینده حضور در بین مردم شهر قم است.
در خلال این گفت و گو فکری به مخیلهام خطور کرد؛ یاد شخص روحانی که در چند پاراگراف بالاتر دربارهاش گفتم و جلوی من نشسته بود افتادم و خواستم دستاویزی درست کنم تا جیمز کوپر و او را کنار یکدیگر بنشانم و از آنها عکسی با هدف تقریب مذاهب و جلوهگری ارتباط مسالمتآمیز ادیان بگیرم...در این اثنا جیمز کوپر و همراهانش به زبان فارسی از من خداحافظی کردند... !
برای عملی کردن نقشه خود به سوی روحانی مورد نظر شتافتم. پس از احوالپرسیها و تعارفهای معمول از او پرسیدم که آیا زبان انگلیسی میداند؟ پاسخ او مثبت بود. بنابراین از او درخواست کردم که به عنوان مترجم در گفت و گوی من با جیمز کوپر شرکت کند و او با کمال میل پذیرفت... به هیجان آمدم و با احساس پیروزمندی با صدای بلند جیمز را از آن سوی سالن فرودگاه صدا کردم و خواستم به نزدم بیاید.
جیمز آمد و او را به نشستن در کنار شخص روحانی دعوت کردم. از حاج آقا (ابوالحسن حقانی) خواستم که با توجه به این که چهره جیمز شبیه به یهودیهاست درباره زندگی شخصی و مذهب خود توضیحاتی بدهد..... جیمز با خندهای که دندانهایش را نمایان میکرد، گفت: ما فرقهای از منونایتهای مسیحی هستیم که مرامشان برقراری صلح در جهان است. در سنت ما خانمها حجاب دارند، از انرژی برق تا آنجا که امکان دارد استفاده نمیکنیم چرا که این امر باعث میشود هر یک از اعضای خانواده در اتاقی از خانه، خلوت روشنی پیدا کند و لذا تعاملات خانوادگی تضعیف شود. تلویزیون، موبایل و دستاوردهای تکنولوژی دنیای سرمایهداری نیز خاصیت از بین برندگی صمیمیت خانواده را دارند.
به گفته جیمز کوپر آمیشها بر فروتنی، خانواده، اجتماع و ترک دنیا تأکید میکنند و به کار و ارتزاق از طریق کشاورزی اعتقاد دارندو میگویند باید درخانه عبادت کرد و نه کلیسا. اگر تکنولوژی باعث از بین رفتن زندگیشان شود، از آن پرهیز میکنند. به منظور جابهجایی به جای اتومبیل از اسب و ارابه استفاده میکنند. بچهها فقط تا کلاس هشتم درس می خوانند و سپس در زمینهای زراعتی کار می کنند تا زمان ازدواجشان فرا برسد. خانمها لباس ساده می پوشند؛ لباسهایی که آستینهای بلند دارد و دامن لباس نیز بلند است. معتقدند موها نباید کوتاه شود و به همین دلیل موها را پشت سر خود جمع می کنند. اگر مجرد باشند از روسری و پیشبندسیاه و اگر متأهل از روسری و پیشبند سفید استفاده میکنند. از جواهرات و وسایل زینتی و آرایشی استفاده نمیکنند. پسران و مردان هم لباسهایی با رنگ تیره و جوراب و کفش مشکی میپوشند، سبیل نمیگذارند و پس از ازدواج دیگر محاسن خود را کوتاه نمیکنند.
نخستین بار درباره آمیشها حدود یک سال پیش شنیدم؛ اوایل مهر ماه سال 1385شخصی در مدرسهای متعلق به جامعه آمیشها در پنسیلولنیا اقدام به گروگانگیری و قتل چند دختر دانشآموز و پس از آن خودکشی کرد. در آن زمان اخبارهای جهان متوجه آمیشها شد؛ مردمانی که شاید هیچ خشونتی به زندگیشان راه نداشته باشد. گفته میشد که جامعه نگاه بسیار خوبی به آمیشها دارد و آنها را به عنوان مسیحیهایی با عقاید خاص و در عین حال دوستداشتنی میشناسد. درباره آرام بودن این آدمها همین کافیست که پس از این حادثه به خانه قاتل رفتند و برای او طلب آمرزش کردند و گفتند: باید او را ببخشیم تا خدا هم ما را عفو کند! میتوان گفت: آمیشها از عجایب جامعه آمریکا هستند.
فیلمساز استرالیایی پیتر ویر، که فیلمهای «پیکنیک در هنگینگ راک» (1975) و «انجمن شاعران مرده» (1989) و «ترومن شو» (1998) را در کارنامه خود دارد نیز فیلمی درباره آمیشها با عنوان «شاهد» در سال 1985در ناحیه آمیش نشین لنکستر پنسیلوانیا ساخته است. داستان فیلم درباره تقابل و برخورد فرهنگی میان مردم آمیش و یک کارآگاه فیلادلفیایی است که پنهانی مشغول رسیدگی به پرونده قتلی است که یک پسر آمیش شاهد آن بوده است.
اگر میخواهید درباره آمیشها بیشتر بدانید اینجا را کلیک کنید.