باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی برگی خنده اش خونی است اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصل ها پایی
م.امید
شهر در دست خسان است بیا برخیزیم
بازی تیر و کمان است بیا برخیزیم
باز اگر دیر بجنبیم خدا می میرد
کعبه بر آب روان است بیا بر خیزیم
جمعه بازار و حراج است ولی باز اینجا
قیمت داد گران است بیا بر خیزیم
عقربی باز به جان قمر انداخته اند
برج ما در سرطان است بیا برخیزیم
گوش کن از سر بازار صدا می آید
برج ما در سرطان است بیا بر خیزیم
شعری از رفیق حسین.م
گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را، به رسوایی نیاویزم
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه بن بست
گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه،
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک...
احمد شاملو
ادامه مطلب...
حق یعنی قدرت و عدالت یعنی آنچه به سود قوی تر است.
تراماخوس در جمهوریت افلاطون:
دموکراسی چماق اقلیت مردم بر سر اکثریت مردم است.
اسکار وایلد
دموکراسی حکومت احمق هاست
ارنست رنان
دم به کله می کوبد
و شقیقه اش دو شقه می شود
بی آن که بداند حلقه آتش را خواب دیده است
عقرب عاشق!
زنده یاد حسین پناهی
قصه این است که در درون خود گم شده ام؛ در پوست خود نمی گنجم؛ نمی توانم با احساس رضایت به دوردست ها خیره شوم؛ نگاه های نگران و دلواپس اطرافیان قابل تحمل نیست؛ در دلم کسی فریاد می زند، صدایش به جایی نمی رسد. از درونم یکی بر می خیزد، اجازه می گیرد و می گوید یک آهنگ درخواستی پخش کنید؛ از هر که باشد، ولی ...
هنوز درب این وبگاه تخته نشده؛ هنوز زنده ام؛ هنوز بیش از گاهی، از زیستن خود دچار اندوه می شوم؛ اندوهی ناگفتنی ...
قرارمان به حوالی همین روزهای داغ دموکراسی!