انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود
توان دوست داشتن و دوست داشته شدن
توان شنفتن
توان دیدن و گفتن
توان اندوهگین و شادمان شدن
توان خندیدن به وسعت دل
توان گریستن از سویدای جان
توان گردن به غرور برفراشتن در ارتفاع شکوهناک فروتنی
توان جلیل به دوش بردن بار امانت
و توان غمناک تحمل تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان
انسان دشواری وظیفه است
ا.بامداد
«شاعران پیامبران مفلوجند با چشم هایی تکیده»
وقتی جهان از ریشه جهنم
و آدم از عدم
و سعی از ریشه های یأس می آید
وقتی یک تفاوت ساده در حرف
کفتار را به کفتر تبدیل می کند
باید به بی تفاوتی واژه ها
واژه های بی طرفی مثل نان
دل بست
نان را از هر طرف که بخوانی
نان است
میخواهمت چنان که شب خسته خواب را
میجویمت چنان که لب تشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیدهدمان آفتاب را
بیتابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایستهای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنانکه بال پریدن عقاب را
حتا اگر نباشی، میآفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
- گفت: حالت چطور است؟
- گفت: مثل گل .......
در دست چنگیز مغول..!!!
و قاف
حرف آخر عشق است
آنجا که نام کوچک من
آغاز میشود!
یادش گرامی
بشتابید ولی آهسته !
دم به کله می کوبد
و شقیقه اش دوشقه می شود
بی آن که بداند
حلقه آتش را خواب دیده است
عقرب عاشق !
به کفر من نترس
کافر نمی شوم هرگز!
چرا که به نمی دانم های خود ایمان دارم
شب در چشم های من است
به سیاهی چشم هایم نگاه کن
روز در چشم های من است
به سپیدی چشم هایم نگاه کن
شب و روز در چشمان است
پلک اگر فرو بندم
جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
خش خش حضورتان سبب دلخوشی کسی است
و این دل خوشی غریزی هیچ توجیهی ندارد
حرف هایی هستند که بعد از آنها سیگار می چسبد: « عدالت »