امير جون اگر يادت باشه امشب من و مريم بهت زنگ زديم .حالا هم مريم به تو و فروغ سلام ميده.و ميگه كه سكوت سرشار از سخنان نا گفته است .
و جمعي متحير از آدم....
با نگاهي افسونگر و بي انتها...
كلمه ها گاهي تنگ مي شوند...
اي سكوت اي مادر فريادها
ساز جانم از تو پر اوازه بود
امير حسين الان كه دوباره به وبلاگت سر زدم ديدم عكست رو هم گذاشتي.
اميدوارم خيلي وقت نباشه! چون در اين صورت خيلي بي معرفتم.
دلم تنگت شده!
خيلي دوست دارم ببينمت.الان هم كه مي نويسم دانشكده هستم.( دانشگاه اصفهان- خوانسار)
هم از سکوت گريزانهم از صدا بيزارچنين چرا دلتنگم!؟چنين چرا بيزار!؟
.
متن زيبايي بود آقاي هاشمي
نمي دونستم وبلاگ داريد وگرنه خيلي زودتر مهمون جزيرتون مي شدم
باغتون آباد دلتون شاد