جزر و مد ميشد و بد ميشد و طوفاني شد
جن به در كوفت كه هي! وقت پريشاني شد
عقرب جن زدگي زد به كمرگاه مغز
من من عاطل حيراني ويلاني شد
من و آبستني شعر؟! گمان لم لن
دل ورم كرده يك كرمك روحاني شد
قلم از اول مصراع نخستين لنگيد
پاي دل در گل و گل ارسي سيماني شد
از الف تا ته تب واژه ي لق غرق عرق
غزلم شكل خودم زوزه زنداني شد
به تخلص نرسيد اين سرطان بدخيم
هر چه با قرص و سرم قافيه درماني شد
كودتا كردم و در هاي دلم را بستم
كودتا چاره ناچار من جاني شد
شدم ارتشبد يك سقط جنين ادبي
شعر افتاد و پنهان شد و پنهاني شد