و لقد خلقنا الانسان فی کبد
و ما انسان را در رنج آفریدیم
.......
انسان در کبد رنج آفریده شد؛ در زمینه زخم
انسان لذت عشق را به کالی درک می کند
و گاه بی آن که بفهمد
به تار مویی، به عطر گیسویی، به خنجر ابرویی شهید شده است
و خدا احتیاجی به نماز نداشت
نیازمند نیاز بود
و عقل نشانی خانه دوست را فراموش کرده
و زهد دیگر آن قدر فاسق شده بود
که خرقه اش بوی شراب می داد
و جای پایش در میخانه دلت را به سخره می کشید....
و من با گرازان کهن بیگانه ام، غریبم
به من شرب مدامی بنوشان
بی آن که پاگشای خوان کرمت شده باشم
و حرامم باد
و نفرین همه دل شکستگان عالم بر من
اگر مل بود و لاف تأمل زدم
و باز فرصتی
یک فرصت که حبل المتین گیسویت رهنمایم شود ........
«باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش»
روایتی دیگر
وانسان را برای خوشی و خوشبختی نیافریدند
پس بگذار تا راه خویش را در پیش گیرد
و در اوج تمنا نخواهد
در عین دوست داشتن متنفر باشد
امیدوار باشد که امیدوار نباشد
...................
گاهی حرف هایی است که با زبان بیگانه است
و با به کلام در آمدن سرد و بی روح می شوند..
در هزارتوی خویش گم شده ام
می خواهم انسان کاملی باشم....
ای شما که باید بمیرید،بمیرید!ای شما که باید رنج بکشید،رنج بکشید!
کسی برای خوشبخت بودن زندگی نمی کند.
برای آن زندگی می کند که قانون مرا به انجام برساند.
رنج بکشید،بمیرید.ولی آن باشید که باید باشید:انسان.
رومن رولان-ژان کریستف-ترجمه استاد به آذین
هم از سکوت گریزان
هم از صدا بیزار
چنین چرا دلتنگم!؟
چنین چرا بیزار!؟