سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش نه در آسمان است که بر شما فرود آید و نه در زیر زمین تا برایتان بیرون آید؛ بلکه دانش در دلهایتان سرشته شده است . به آداب روحانیان متأدّب شوید تا برایتان آشکار گردد . [امام علی علیه السلام]


ارسال شده توسط امیرحسین هاشمی جاوید در 87/3/31:: 12:26 عصر

دکتر علی شریعتی

 

خدایا عقیده ام را از عقده ام مصون دار!

به نظر می رسد در شرایط کنونی این جمله دکتر شریعتی باید در رأس همه امور و تمام فعالیت های مردم و مسئولان کشور قرار بگیرد.

با گذشت 31 سال از درگذشت دکتر علی شریعتی هنوز بسیاری از دوستداران و منتقدانش، نظریه و اندیشه پردازی های دینی او را از دلایل اصلی شکل گیری انقلاب اسلامی می دانند.

به گفته صاحب نظران، علی شریعتی به روحانیت به عنوان متولی دین اعتقادی نداشت و همین مسأله باعث شد که بسیاری از روحانیان پیش و پس از انقلاب به نوشته های او به دلیل طرح موضوع « اسلام منهای روحانیت» به شدت ایراد بگیرند؛ به اعتقاد آنها درک شریعتی از اسلام بنیادگرایانه نیست.

دکتر شریعتی و اندیشه های او چه پیش از انقلاب و چه پس از آن از سوی حکومت وقت تخطئه شده است؛ با این وجود افکار دکتر شریعتی بسیار فراگیر است و موضوع های مختلفی را پوشش می دهد؛ از این رو هم اکنون از طیف ها و حزب های مختلف فعال در کشور از اصولگرا تا اصلاح طلب، هر از گاهی با تکیه بر افکار شریعتی، خود را توجیه می کنند.

برخی از منتقدان دکتر شریعتی که بر جدایی دین از سیاست تأکید دارند، بر این باورند که نظریه های شریعتی در باره مذهب شیعه به عنوان یک حزب تمام عیار، و تأیید امامت به عنوان قالب صحیح اداره جامعه انقلابی، زمینه ساز شکل گیری ولایت فقیه شده است.

حسینه ارشاد در تهران که در دهه 50 کانون جذب دوستداران و رهروان علی شریعتی بود، هنوز هم از مکان های عمومی میزبان سخنرانی های نوگرایان دینی مانند محمد مجتهد شبستری است.

دکتر علی شریعتی در سوم آذر ماه سال 1312 در روستای کویری کاهک در نزدیکی سبزوار دیده به جهان گشود و در 29 خرداد 1356در ساوت همپتون انگلستان به طرز مشکوکی از دنیا رفت. دلیل رسمی مرگ وی حمله قلبی اعلام شد. در ایران بسیاری از او با نام شهید یاد می‌کنند. شریعتی بر خلاف وصیت خود که خواسته بود او را در حرم امام رضا دفن کنند، در حرم حضرت زینب در شهر دمشق به خاک سپرده شد.


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط امیرحسین هاشمی جاوید در 87/3/28:: 5:25 عصر

آیت الله کاشانی در مراسم تولد ولیعهد

آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی در اعتراض به مصدق در اعلامیه ای به مردم گفته است:

« ملت غیور ایران اکنون 28 ماه است که ایشان زمامدار است و در تمام این مدت یک قدم مفید به حال شما که بتواند اسم آن را ببرد بر نداشتند. هر روز وعده‌های بزرگ می‌دهد و فردا عذر می‌آورد. ساعت به ساعت راه را برای تحکیم دیکتاتوری و حکومت فردی و خود سری هموار ساخته‌است. محمد مصدق خوب می‌داند اگر با آزادی به رأی ملت رجوع کند 97 درصد مردم علیه او رأی می‌دهند . شما هموطنان عزیز می‌بینید که تا امروز چه کسی به نفع اجانب قدم برداشته و آنچه تا امروز کرده مستقیما به مصلحت اجنبی و زیان مملکت بوده‌است.»

کاشانی همچنین محمدرضا پهلوی را «مرد تربیت شده، معقول و تحصیل کرده» خوانده و گفته است: «عقیده من این است که ایران سالیان دراز حساسیت سلطنت دارد و فی الحقیقته وجود شاه یک جهت جامعی برای جمع آوری همه طبقات مردم به دور این مرکز ثابت است.»

کاشانی همچنین پس از کودتا 28 مرداد 1332 در مصاحبه‌ای گفت: «ریاست مجلس در شأن من نبود و من از این جهت این مقام را پذیرفتم که جلو فعالیت‌هایی که مصدق می‌خواست شروع کند و یک سال بعد شروع کرد بگیرم.»


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط امیرحسین هاشمی جاوید در 87/3/7:: 6:15 عصر

به عقب که نگاه می کنم، به این نتیجه می رسم که هرگز چیزی را در زندگی با کمال میل و اراده شخصی خود نخواسته ام. همه چیز در زندگی به نوعی تحمیلی بوده است؛ از تولد بگیر تا همین واگویه های که گاهی از ذهن خسته ام تراوش می شود.

همه  کردار و رفتارت از گهواره تا گور برای ایجاد رضایت و تاب تهوع زندگی صورت می گیرد. بارها و بارها برای واکنش به شرایط مختلفی که در محیط کنونی زندگی بر تو تحمیل شده است، عصیان می کنی و گردن می کشی ولی کم کم فرسوده می شوی و وا می دهی. آرزو می کنی که کاش روزگاری می شد که جای دیگری بودی! در مقام دیگری، در ....... !!!!!!
 
تو این روزگار دیگر فنجانی چای دیشلمه و یک نخ سیگار بو گندو خستگی ات را در نمی کند. روز به روز بی تابی، بدخلقی و نا رضایتی در وجودت با شدت بیشتری غلیان می کند.

شاید راست می گویند که ما نسل سوخته ایم؛ نسلی که در دهه نخست زندگی آواره جنگ بود. در دهه دوم در دور سازندگی، سرخورده شد تا این که سیدی آمد که لبخندی ژوکوند به لب داشت. سید که زیاد لبخند می زد قول داد تغییری در زندگی جوان ها ایجاد کند؛ از همین رو با رأی نسل نیم سوخته، شد پرزیدنت و هیچ کاری هم نکرد.

نوبت تحصیل نیم سوخته ای ها که رسید، کنکور مفهومی شد. خواستند گواهی نامه بگیرند، موقت یک ساله شد. بنزین سهمیه بندی شد. مبارزه با بد حجابی و طرح جمع آوری ارازل و اوباش آغاز شد. تا آمدند نصف دین خود را به جا آورند، قیمت مسکن مثل برج های این شهر بی در و پیکر سر به فلک کشید. تخم مرغ گران شد، برنج گران شد، گوشت گران شد و و و ......

وقتی که یک روز صبح خسته و کلافه از بی خوابی های مکرر ناشی از اضافه کاری جلوی آینه می ایستی و یک رشته موی سفید لای موهای تنکت که ریزش آنها پیش از موعد آغاز شده می بینی، دلت از همه چیز می گیرد. احساس می کنی که سال ها بی آن که بدانی فقط به دنبال سایه ات دوید ه و دست آخر به هیچ هم نرسیده ای!!

وقتی دلم می گیرد جرأت پیدا می کنم تا هر چه می خواهم بگویم..........؛ گاهی از زیستن خود دچار اندوه می شوم ؛ اندوهی بزرگ و جانکاه ؛ به کروی بودن زمین شک می کنم. احساس می کنم استثمار شده ام........ بیش از این نمی توانم ادامه بدهم چون جملاتم زیر سانسور گیر می کند............... / .


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط امیرحسین هاشمی جاوید در 87/3/1:: 4:11 عصر

 

 

 

 

 

 

چهار ماهه بود که فرزند طلاق شد. پدرش ازدواج کرد. نامادری پس از تولد دو فرزند، دیگر تحمل او را نداشت. فرصتی برای بهبود جای تاول قاشق های داغ نامادری بر دست هایش پیدا نمی شد.

سوم دبستان بود که به ناچار ترک تحصیل کرد و به خانه مادر بزرگ پدری پناهنده شد. خانه مادربزرگ پیر و زمین گیر پناهی برای دلتنگی هایش نشد. از خروس خوان تا گرگ و میش کار می کرد و پدر تزریقی و عموهای معتاد دسترنجش را برای تهیه مواد مصادره می کردند.

از سایه روشن یادهای تلخش، سال ها گذشته و تنها رد پایی بر دستان و چهره دود گرفته اش مانده است. ناصر 26 ساله هم اکنون با یک موتور سیکلت قسطی در رگ و پی سرد بی هیچ ریشه این شهر بی در و پیکر پرسه می زند تا شب ها که به خانه باز می گردد نیمای سه ساله و همسرش دست های او را خالی نبینند.

درآمد او کفاف هزینه های کمرشکن خانه اجاره ای و خرج پر رنج زندگی را نمی دهد؛ از این رو پس از مرگ پدر بر پشت بام خانه قدیمی مادربزرگ خانه ای با زیربنای 25 متر از ایرانیت ساخته است. این پنت هاوس ایرانیتی در تابستان ها « جهنم » و زمستان ها « زمهریر » است؛ با این حال زن و فرزند ناصر بی سر پناه نیستند و به دور از هیاهوی نفت و سفره زنده گ انی می کنند.

الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم

استبداد، طاغوت، دیکتاتوری و و و … هیچ یک از این مصادیق ظلم در جامعه وجود ندارد. حقیقت زجرآور این است که مردم در زندگی روزمره خود احساس مظلومیت می کنند. قیمت نفت صعود می کند و زندگی مردم سقوط ! از سفره ای بوی نفت نمی آید! زیر بار هزینه های سنگین زندگی، کمر خیلی ها شکسته است و صدای خرد شدن استخوان ها به گوش سیاست بازان و قدرت مداران نمی رسد.

غلط کرده اند سیاه نمایی می کنند. بهتر است به جای سیاه نمایی به شفاف سازی واقعیت ها بپردازند. نمایندگان مجلس سال هاست که با نطق های پیش از دستور دل خود را خوش کرده اند و تصور می کنند به حال مردم دلسوزی می کنند. برخی اظهارهای نسنجیده دولتمردان هم که وضعیت بین المللی کشور را در جایگاه نا مطلوبی قرار داده است. فضای رسانه ای کنونی هم که فقط برای تبلیغ و هیاهو از گشایش نخستین ها و بزرگترین هاست و در عمل هیچ اتفاقی هم نمی افتد!

شرایط کنونی به قدری سخت و رنج آور شده است که بی رحمانه تیشه به ریشه بسیاری از آرزوها می کشد! تا چند سال پیش همه تصور می کردند با کار دو سه شیفته و دریافت وام و و و .... شاید بتوانند خانه ای بخرند؛ اما اکنون همه این خواسته را به رویای وصالش بخشیده اند..

این روزها مردم درد خود را فراموش می کنند! منظور درد بی پولی و غم نان نیست؛ بلکه درد بیماری است که یا تحمل یا فراموش می کنند چرا که پول پزشک، پول بیمارستان، پول دارو، پول تغذیه مناسب و ... را ندارند. صدای اعتراض کسی نمی آید. دلیلش بی دردی و رضایت نیست.! دلیلش نجابت مردم است ............ دلیلش نا امیدی مردم از بالادستی هاست ............. و یا .............. شاید مردم بدیهی ترین حقوق شهروندی خود را هم فراموش کرده باشند..!!!!

گاهی اوقات این پرسش از خاطر بسیاری می گذرد که خدایا به راستی این وضعیت تا چه زمان باید ادامه پیدا کند!؟ آیا رسالتی بزرگتر از نابودی غرب و کمک به مظلومان جهان در کشور وجود ندارد.!!!؟؟؟؟؟؟؟


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط امیرحسین هاشمی جاوید در 87/2/31:: 3:16 عصر

رادیو از گرانی برنج و نان و گوشت و مسکن و و و ... خبر می داد. راننده تاکسی سبیل هایش را شانه می کرد. خانم میان سال روسری سفیدی در صندلی شاگرد با کودک خود صحبت می کرد.. مست......قیم..! تاکسی بوق زد و ایستاد. پدر و دختری سوار تاکسی شدند.

راننده تاکسی که  به او می آمد پدربزرگ باشد می گفت: با این وضع گرانی ها فقط می تونیم زنده مانی کنیم! خانم روسری سفید همان طور که دست های کودکش در دستش بود از وضعیت تلخ اجاره نشینی و گرانی مسکن می گفت. مردی که عقب نشسته بود مشغول حل جدول روزنامه بود. دخترش کتاب های کنکور را ورق می زد.

گوینده خوش لحن رادیو از اعتراف پدری اتریشی به تجاوز و حبس دخترش خبر داد.
رادیو ظالمانه ادامه می داد: دختر این مرد 73 ساله اتریشی که نامش الیزابت و 35 سال دارد، گفته است که  از سن 11 سالگی از سوی پدرش در زیرزمین خانه حبس بوده و مورد آزار و اذیت جنسی قرار داشته است.

به ناگاه فضای تلخی تاکسی را در چنبره خود گرفت. ای کاش رادیو خفه می شد. ای کاش تاکسی خاموش می شد. ای کاش ...... خانم روسری سفید انگار که احساس خفگی کند بی توجه به کودکش شیشه تاکسی را به سرعت پایین کشید و به ساختمان هایی بدقواره کنار خیابان که مثل فیلمی از پیش چشمانش می گذشتند، خیره شد.

مردی که جدول روزنامه حل می کرد به طور دست پاچه ای شروع به ورق زدن روزنامه کرد به طوری که صداهای ناهنجاری از آن در می آمد. دختر جوانش موبایلی از کیف خود در آورد و وانمود کرد حواسش به هیچ جا نیست.

راننده تاکسی طوری موی سبیل خود را کند که قطره اشکی از گوشه چشمش جاری شد. او حتی جرأت نکرد یا شاید به فکرش نرسید که رادیو را خاموش کند..... همه خود را به راه دیگری زده بودند.

رادیو دست بردار نبود و داشت بی رحمانه درباره اتفاق مشابه دیگری در کشور آلمان خبر می داد................

براى سلامت فکر و روان جامعه باید مجارى و راه هاى تغذیه آن تطهیر شود؛ البته این به این معنی نیست که حتما ممیزی صورت گیرد. بلکه در رسانه گرمی مثل رادیو که مخاطبان بیشتری از اقشار مختلف را در سیطره خود دارد، بهتر است برنامه ها با برنامه ریزی بر اساس فرهنگ و عرف جامعه عرضه شود.

در آموزه های دینی تأکید شده است که از اشاعه گناه پرهیز شود تا قباحت آن گناه نزد عموم جامعه کم رنگ نشود. در آیه 16 سوره نور آمده است: چرا هنگامى که آن را شنیدید نگفتید براى ما مجاز نیست که به این تکلم کنیم؟               

 { وَ لَوْ لا إِذْ سمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا یَکُونُ لَنَا أَن نَّتَکلَّمَ بهَذَا }


کلمات کلیدی :

درباره
صفحات دیگر
آرشیو یادداشت‌ها
لینک‌های روزانه
پوندها
Share |