«تبلیغات علم به بند کشیدن مغزهاست تا زمانی که درآمدی از آن حاصل شود.»
در یک جامعه ثروت اندوز، قدرت حاکم زمانی می تواند حکومت شوندگان را با سیاست های خود همراه کند که احساس رضایتمندی را در عموم جامعه به وجود آورد؛ بنابراین در چنین جامعه ای کنترل افکار عمومی اهمیت بسزایی دارد و قویترین ابراز برای رسیدن به این مقصود، رسانه (Media) است.
دهک های پایین اقتصادی در جامعه، به دلیل شکاف طبقاتی موجود که یک ویژگی جامعه سرمایه داری و ثروت اندوز است، بایستی تحت فشارهای تبلیغاتی مستمر قرار داشته باشند و از طریق رسانه ها کنترل شوند تا فکر تغییر نظام به مخیله شان خطور نکند.
اصلی ترین وظیفه رسانه در یک جامعه سرمایه داری، حفظ قدرت حاکم و ایجاد رضایت جامعه از سیاست های دولتمردان آن است به طوری که گاهی رسانه، غافل کردن و انباشتن ذهن مخاطب از نیازهای کاذب و غیر ضروری که قدرت برای او تعیین کرده است را رسالت خود قرار می دهد.
توپخونه . . . بازار
. . . آقا از سعدی میری ؟
سراسیمه و آشفته سوار تاکسی شدم.
در افکار به هم ریخته خود زیر آبی می رفتم که فضای عجیب داخل ماشین مرا به خود جلب کرد .....
راننده جوون داشت با ریموت کنترل کوچیکی که تو دستاش گم شده بود صدای ضبط رو بالا پایین می کرد.
صدای تیز و زشت خواننده تازه به دوران رسیده در شیار های مغزم زوزه می کشید.
گردن لق سگی که روی داشبورد چوبی قهوه ای رنگ ماشین جا خوش کرده بود در دست اندازها و با صدای ترانه ای که از ضبط پخش می شد، می رقصید.
ازشاخص های اصلی عدالت، شکوفایی استعداد و توزیع عادلانه امکانات مادی و معنوی است؛ دراین باره می توان از رفع استضعاف به معنای دقیق و گسترده کلمه، چه در عرصه ثروت و اقتصاد و چه در عرصه قدرت، اطلاعات و معلومات نام برد.
یعنی این که همه افراد یک جامعه جدای از ملیت، جنس، نژاد و مذهب، و به دور از هر نوع تبعیض باید از نعمات مادى و معنوى موجود در جامعه بهره مند شوند چرا که بدون تردید انسانها از نظر گوهر وجودی و ذات درونی خود با هم برابرند؛ بنا بر این دو گونه یا چند گونه آفریده نشدهاند.
« در جایی که بخشش هست،عدالت وجودندارد.» علی بن ابی طالب
هر وقت به یاد این جمله می افتم بی درنگ جشن عاطفه ها و جشن نیکوکاری که در جامعه ما رونق دارد در ذهنم تداعی می شود.
بده ... بدبد ... بده ... بدبد ...
چه امیدی ؟ چه ایمانی ؟
کرک جان ! خوب می خوانی
من این آواز پاکت را دراین غمگین خراب آباد
چو بوی بال های سوخته ات پرواز خواهم داد
گرت دستی دهد با خویش در دنجی فراهم باش
بخوان آواز تلخت را ،
ولکن دل به غم مسپار
کرک جان ! بنده ی دم باش
ته تنها بال و پر ، بال نظر بسته ست
قفس تنگ است و در بسته ست
کرک جان ! راست گفتی ، خوب خواندی ، ناز آوازت
من این آواز تلخت را بده ... بد بد ...
دروغین بود هم لبخند و هم سوگند
دروغین است هر سوگند و هر لبخند
و حتی دلنشین آواز جفت تشنه ی پیوند
من این غمگین سرودت را
هم آواز پرستوهای آه خویشتن پرواز خواهم داد
به شهر آواز خواهم داد
بده ... بدبد ... چه پیوندی ؟ چه پیمانی ؟
کرک جان ! خوب می خوانی
خوشا با خود نشستن ، نرم نرمک اشکی افشاندن
زدن پیمانه ای - دور از گرانان - هر شبی کنج شبستانی